سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن دارد

مسافرت نوروز 92

سلام و صدتا سلام به روی ماهت گل دخترم . اول از همه سال نو مبارک باشه عزیزم و خوش و خرم باشی عزیز دلم آرزویم این است آسمانت بی غبار , سهم چشمانت بهار. قلبت از هرغصه دور , بزم عشقت پر سرور... بخت وتقدیرت قشنگ , عمر شیرینت بلند. جونم برای گل دخترم بگه از روزهای آخر سال 1391و روزهای آغازین سال 1392، سال 91 هم با همه خوبی ها و بدیهاش و سختیها و شیرینهاش تموم شد و سال جدید و یک بهار دیگه از راه رسید. این چهارمین بهاری هست که در کنار دختر گلم هستم و امسال سومین سفره هفت سین رو درکنار نازنینم تجربه کردم و چه عالی است احساس مادری وداشتن فرزندی از جنس خودت در لحظات تحویل سال که بیشتر آرزوهایت برای سال جدید برای جگر گوشه ات میشود .خوب از سفر چند روزه برات میگم عزیزم در روز شنبه 26 اسفند 91 ساعت دوازده و نیم بود از خونه خارج شدیم که بریم به سمت قم. ساعت یک بود که سوار اتوبوس شدیم .و حرکت کردیم حدود دوساعت ونیم  رو شما خوابیدی و بعد از اون دیگه تا خود قم بیدار بودی اما مثل یک تیکه ماه بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی تا ساعت هفت رسیدیم خونه مامان جون و  تا ساعت یک و نیم؛ دو شب با بچه های خاله بازی کردی و سرگرم بودی ساعت نزدیک دو بود که به زور خوابیدی و ساعت نه صبح بیدار شدی و دوباره رفتی با بچه ها به بازی خاله زهرا هم برای ناهار اومدند اونجا و شما حسابی از پسرکوچولوی خاله (علیرضا که پنج ماهشه) خوشت اومده بود همش میخواستی بغلش کنی تا عصر میخواستیم باهم بریم بازار و حرم که شما گفتی من نمیام و میخوام خونه بمونم و با بچه ها بازی کنم . من همراه خاله رفتیم برای خرید و زیارت شما هم موندی خونه پیش بچه ها ساعت نزدیک یازده بود که ما برگشتیم خونه و در غیاب من شما یک کوچولو گریه کرده بودی ولی در کل خانم بودی و دختر خاله ها رو اذیت نکرده بودی .ساعت یک و نیم خوابیدیم و ساعت نه نشده بود که شما بیدار شدی و من رو هم بیدار کردی. نزدیک ظهر یک سر رفتیم خونه خاله زهرا و زود برگشتیم خونه. عصری هم رفتیم سر خاک و یک سرهم رفتیم خونه خاله منیره که شما حسابی شلوغ کردی و هرکاری دلت خواست انجام دادی رفته بودی سر میز آرایش خاله و سرمه خاله رو برداشته بودی تمام صورتت رو سیاه کرده بودی که من سر رسیدم. ولی خدا رو شکر بقیه لوازم خاله رو دست کاری نکرده بودی و بیشتر شرمندمون نکردی پیش خاله .ساعت نه برگشتیم خونه مامان جون شما بچه ها مشغول بازی بودی تا ساعت یک ونیم که خوابیدی ساعت نه صبح بیدار شدی وتا ظهر بازی کردی بعد از ناهار سفره هفت سین رو چیدیم چون زهرا دختر خاله نرگس که الان یکسال و دوماهش میشه اونجا بود و نمیگذاشت سفره رو رو زمین پهنش کنیم ما هم ابتکار به خرج دادیم سفره هفت سین سال 92 رو لب تاقچه چیدیم. بعد از تحویل سال و تبریک عید میخواستیم بریم سرخاک مامان جون و باباجون که مهمون اومد و نتونستیم بریم البته شما که رفتی با بچه ها حسابی شلوغ بازی میکردی و مثل دفعات قبل زیاد خجالت نمی کشیدی تا ساعت دو بیدار بودی و ساعت دو با زور اومدی خوابیدی .تا ساعت نه صبح که از خواب بیدار شدی و من رو بیدار کردی . بعد از خوردن صبحانه با دختر خاله ها رفتیم حرم حضرت معصومه برای زیارت که دیدیم  نزدیک حرم یک نمایشگاه بود که از اونجا هم دیدن کردیم و شما خیلی از اونجا خوشت اومده بود ایستگاه نقاشی و تئاتر هم برپا بود اما متاسفانه قبول نکردی که بنشینی و یک نقاشی بکشی منم که دیدم حریفت نمیشم به دختر خاله ها گفتم بریم حرم هنوز به حرم نرسیده بودیم که خوابیدی. به همین خاطر هم بعداز خوندن نماز و زیارتنامه زودی برگشتیم خونه. بعد از ناهار تا عصری با بچه ها بازی و بدو بدو کردید و عصر رفتیم سرخاک و بعدش هم رفتیم خونه عموی من برای عید دیدنی که شما و پسر خاله ها بلند شدید به شیطونی ماهم زود بلند شدیم خدا حافظی کردیم و اومدیم خونه. طبق معمول شبهای گذشته بازی و بدو بدو کردی تا ساعت یک و نیم که خوابیدی و ساعت ده صبح بیدار شدی و من رو هم از خواب بیدار کردی بعد از ناهار با توجه به اینکه روز جمعه نهم فروردین روز تولدت هست  و ما برای اون روز قم نبودیم و سالهای گذشته هم خاله و داییها توی تولدت نبودند یک کیک کوچولو گرفتیم و یک تولد کوچولوی جمع وجور.که شما حسابی ذوق زده شدی و بهت خوش گذشت و از ذوق نمیدونستی چکار بکنی چون بچه ها هم دورو برت بودن دیگه شادیت تکمیل تکمیل شد. وبعدش هم از ما تشکر کردی و گفتی ممنونم که برام تولد گرفتید مامان دستت دردنکنه قربون اون زبون شیرینت برم عزیزم من هرکاری که توی این دنیا ازدستم بر بیاد و برات انجام بدم خیلی کمه و ممنونم از خدای مهربون که در سه سال قبل این فرشته خوشگلش رو به من هدیه کرد . بعد از جشن تولد هم  مثل شبهای دیگه تا ساعت یک و نیم بیدار بودی و مشغول بازی کردن و ساعت یک و نیم بود که اومدی و خوابیدی تا ساعت نه و نیم صبح که من رو از خواب بیدار کردی روز شنبه رو هم با بچه ها تاشب مشغول بازی و بدو بدو بودی و  ساعت ده شب هم پسر عموی من اومدن خونه ما که با بچه های پسرعمو که دوقلو داره که از  شما شش ماه بزرگترند کلی بازی کردی بعد از خوردن شام هرچی بهت گفتم مامان صبح ساعت هفت میخواهیم بریم پس امشب بیاد زود بخوابیم اما هرچی گفتم حرف من رو گوش نکردی و گفتی من نمیخوام بخوابم میخوام بازی کنم خلاصه ساعت دو بود که رضایت دادی و اومدی خوابیدی صبح ساعت شش و نیم بیدار شدیم و از خونه بیرون اومدیم ساعت نزدیک هشت بود که حرکت کردیم و ساعت یک بود که رسیدیم از راه که رسیدیم مستقیم رفتیم خونه عزیز جون وبعد از ناهار من و بابایی میخواستیم برگردیم خونه و شما بمونی که شما گفتی من هم میخوام بیام خونه خودمون ونموندی خونه عزیزجون بعد از اینکه اومدیم خونه خودمون یکی دوساعتی خوابیدیم و بعد بیدار شدن شما مشغول بریز و بپاش همیشگی خودت شدی و منم مشغول کارهای خونه تا ساعت یازده ونیم که خوابیدیم و ساعت نزدیک نه بود که بیدار شدیم بعد از خوردن صبحانه یک کم بازی کردی ساعت ده و نیم بود که عمه جون اومد دنبالت و رفتی خونه عزیز جون و من ساعت یک و نیم بود که اومدم سرکار الان شما خونه عزیز جون هستی و من سر کار چون این چند روز رو همش پیش هم بودیم الان که چند ساعت هست ندیدمت دلم حسابی برات تنگ شده و ودارم ثانیه شماری میکنم ساعت کارم تموم بشه بیام خونه و بینمت عزیز دلم.  خوب دختر گلم این کلمات مختصر از سفر مون به قم در پایان سال 91 بود و اغاز سال 92 امید وارم این سال برات پرخیرو برکت باشه تا پست بعدی در پناه یزدان پاک .

 

  5/1/1392

 


تاریخ : 06 فروردین 1392 - 01:50 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 1491 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی