سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن دارد

عروسی دختر خاله

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلمفرشته خوبی خوشی سالمی انشالله نازنینم. خوب مامانی جون میخوام برات خاطرات سه ورزه قم رفتنمون رو بگم سفرمون از روز چهارشنبه صبح شروع شد ساعت هفت صبح از خواب بیدار شدیم و بعد انجام کارهام و پوشوندن لباس شما و آماده شدن خودم راه افتادیم به سمت ترمینال بیلیطمون  برای ساعت نه بود به همین خاطر ساعت هشت و نیم از خونه بیرون زدیم و رفتیم ترمینال و خوشبختانه اونجا هم زیاد معطل نشدیم. به محض اینکه وارد ترمینال شدیم و شما چشمت به بوفه ترمینال افتاد گفتی مامان برام شیر کاکائو بخر از یکطرف چون بد ماشینی نمیخواستم برات بخرم از طرفی هم دیدم صبحونه نخوردی دلم نیومد برات نگیرم برات یک شیر کاکائو و یک کیک گرفتم  بعد از اینکه سوار اتوبوس شدیم و اتوبوس حرکت کرد سریع گفتی مامان شیرکاکائو رو باز کن برام بخورم گفتم حالا زود  یک کم صبر کن  به موقع بهت میدم ده دقیقه ای صبر کردی و دوباره گفتی مامان شیر کاکائو رو باز کن بخورم منم دیدم دیگه صبر نداری برات بازش کردم و کیک رو هم باز کردم و گفتم با هم بخور گفتی نه فقط شیر کاکائو میخورم و تقریبا نصفش رو خوردی و بقیه اش موند بعد از اون هم یک نیم ساعتی خوابیدی و زود بیدار شدی چون شب رو برخلاف همه شبهای دیگه که بعد از دوازده میخوابی اون شب ساعت نه که از خونه عزیزجون اومدی گفتی خوابم میاد و خوابیدی البته خوبیش به این بود که صبح سر ساعت هفت که من بلند شدم شما هم بلند شدی اما بدیش این بود که دیگه خوابت نمیومد و توی ماشین حسابی خسته و کلافه شدی و بلاخره آنچه نباید میشد شد وبا اینکه متاسفانه چندین بار بهت گفته بودم اگر حالت بد شد زود به من بگو تا برات پاکت بگیرم که لباسات کثیف نشه حرفی نزدی تا اینکه  تقریبا دو ساعتی از حرکتمون میگذشت که حالت بدشد و همه اون شیر کاکائو رو برگردونی و خودت و من رو همه رو کثیف کردی و من متاسفانه ساک لباس رو گذاشته بودم  پائین صندق ماشین و به لباس دسترسی نداشتم تا لباسهات رو عوض کنم و همونطوری موندی تا خود قم خلاصه اینکه بعد از این که حالت بد شد دوباره یک کم حرف زدی و گپ و گفتمان داشتی در مورد قم و عروسی و از هر دری سخنی تا یواش یواش خوابت گرفت و تقریبا یک ساعت و نیم خوابیدی و به قم که رسیدیم موقع پیاده شدن بیدارت کردم و از اونجا تاکسی برای حرم بود رفتیم به سمت حرم ساعت نزدیک دو بود که رسیدیم و رفتیم که بلیط برگشت مون رو تهیه کنیم که متاسفانه همه بلیط فروشیهای اون قسمت باز بودند بجز اون جایی که بلیط زنجان داره ساعت تا چهار و نیم که بلیط فروشی باز بشه دو ساعت و نیم مونده بود  دلم میخواست اول بریم حرم و بعد بریم خونه خاله که دیدم با اون وضع لباس من و شما نمیشه البته از شما هم سوال کردم که بریم حرم یا بریم خونه خاله که گفتی اول بریم خونه خاله بعد بیاییم حرم به همین خاطر رفتیم خونه خاله که وقتی از در رفتیم تو سفره ناهارشون هنوز پهن بود لباس شما رو عوض کردم لباس خودم رو هم عوض کردم یک آبی به سر و صورتمون زدیم و ناهار خوردیم و بعد ناهار شما رفتی با بچه ها دنبال بازی تا ساعت پنج که بهت گفتم من میخوام برم بلیط بخرم میای بریم یا پیش بچه ها میمونی که شما هم گفتی میای و با هم از خونه زدیم بیرون اول رفتیم چند تا خرت و پرت برای عروسی لازم داشتیم خریدیم و بعد هم رفتیم بلیط گرفتیم و چند تایی هم کتاب برای شما گرفتیم بعدشم گفتم بریم حرم شما گفتی نه بریم خونه من الان شبه تاریک شده حرم نمیام و برگشتیم خونه یعنی دو بار تا جلوی حرم رفتیم و برگشتیم خونه بدون اینکه زیارت کنیم خلاصه اومدیم خونه و خاله و داییها هم بودند بنا بر تقاضای مامان بزرگ عروس یعنی مادر پدرش تصمیم گرفته بودند یک مراسم حنا بندون کوچولو و جمع و جور بگیرند شما هم خوشحال و شاد از این خبر سریع اومدی لباسهات رو عوض کردم و موهات رو هم درست کردم بعدشم نو بت من شد و تا همه آماده بشند ما هم آماده شدیم و شب خیلی خیلی خوبی بود و شما حسابی لذت بردی و هم بازی کردی و هم از مراسم خوشت اومده بود بعد از اتمام مراسم و رفتن مهمونها ساعت نزدیک دو بود که شما خوابیدی ولی من تا ساعت پنج بیدار بودم و صبح ساعت هشت بیدار شدیم و دیدیم دایی میخواد بر سر خاک ما هم از خدا خواسته باهاشون همراه شدیم و بعد از خوردن صبحانه اول رفتیم سر خاک مامان جون بعد هم سر خاک باباجون و از اونجا هم رفتیم حرم و نیم ساعتی هم حرم بودیم و زیارت کردیم و با دایی برگشتیم خونه و شما رفتی دنبال بازی و من رفتم دنبال کارهای خودم و بعد از ناهار اومدی یک ساعت و نیم نزدیک به دو ساعت خوبیدی و بعدش رفتی دنبال بازیت با بچه ها و منم رفتم توی آشپزخونه کمک بقیه برای آماده کردن وسایل پذیرایی  برای مهمونها و ساعت شش به بعد مهمونها یکی یکی سر رسیدند و منم شما روآماده کردم و خودم هم آماده شدم و باز هم یک شب خیلی خوب شروع شد و شما حسابی خوش به حالت شد ولی چون خیلی شلوغ شده بود دیگه از کنار من تکون نمیخوردی و نه خودت رفتی با بچه ها به بازی نه گذاشتی من هیچ کاری انجام بدم و فقط گفتی بشین و من رو بغل کن و تا از جام بلند میشدم میدوی دنبال من و دامن لباس مو میگرفتی و غرو لندت شروع میشد اما در کل خیلی خیلی خانم بودی و حسابی هم این دوشبه شاد و سرحال بودی تا اینکه موقع شام شد و شام هم حسابی با میل و رغبت خوردی و بعد از شما هم که عروس خانم رو میخواستند ببرند ما هم دنبال عروس خانم تا منزلشون رفتیم و بعد از برگشت به خونه خاله جون شما ساعت نزدیک یک بود که خوابیدی تا صبح ساعت نزدیک نه بود که بیدار شدیم و شما روز جمعه رو تا خود شب با بچه ها بازی و بدو بدو خوشگذرونی کردی و یک بارم اومدی پیشم ازم پرسیدی مامان امشب چه لباسی تنم میکنی اون قرمزرو میپوشونی که بهت گفتم مامان دیگه عروسی تموم شد و دیگه نمیخواد لباس بپوشی. البته ساعت ده رفتیم برای عروس خانم صبحانه ببریم که شما هم همراه من شدی و اومدی خونه دختر خاله رو هم دیدی و موقع برگشتن هم کلی تعریف و تمجید کردی مامان اینجا خیلی قشنگه مامان اینجا جای جالبیه اینجا خیلی خوبه و از این دست تعریف تمجیدها نیم ساعت رو خونه عروس خانم بودیم و برگشتیم خونه خاله . شما رفتی با بچه ها به بازی تا ظهر موقع ناهار که خاله جون زحمت کشید بود باقالی پلو با گوشت درست کرده بود که خیلی خیلی هم خوشمزه بود اما متاسفانه شما اصلا توی دهانت نکردی و فقط یک پیاله ماست خوردی و متاسفانه این عادتت هست که اگر سر سفره ماست باشه دیگه لب به هیچ غذایی نمیزنی و موقع ناهار دوبار هم گفتی ج ی ش دارم و نگذاشتی من با خیال راحت بنشینم ناهار بخورم بعد از ناهار هم رفتی با بچه ها دنبال بازی و بدو بدو و یکی دو باری هم اومدی پیشم و گفتی زنگ بزن به  بابا بگو ما قمیم قم خیلی خوبه ما اینجا میمونیم نمیایم خونه و رفتی دنبال بازیت خلاصه بازی ادامه داشت تا ساعت ده شب که شام خوردیم و متاسفانه شما نخوردی و خوابیدی و صبح هم ساعت هفت بیدار شدیم و ساز مخالف زدن شما شروع شد که من نمیام که نمیام . میخوام همین جا بمونم اینجا خوبه من اینجا رو دوست دارم برای چی باید بریم خونه اینجا خیلی بهتره از خونه است هرچی هم برات توضیح میدادم فایده نداشت بهت گفتم مامان من ساعت دو باید سر کارم باشم دست من که نیست باید بریم و شما میگفتی هست دست خودت هست خوب نرو سر کار همین جا بمونیم به هر حال با کلی خواهش و تمنا و وعده وعید برای دوباره قم اومدن شما دست از گریه و زاری برداشتی و ناراضی از اومدن اجازه دادی لباس تنت کنم و راه افتادیم و اومدیم ترمینال و از ترس اینکه دوباره حالت توی ماشین بد بشه تصمیم گرفتم هیچی بهت ندم بخوری اما شما گفتی بستنی میخوام با سوهان منم دیدم بستنی بخوری مثل همون شیر کاکائو میشه گفتم اول صبح هوار سرده نمیشه بریم خونه خودمون برات بستنی میگریم و برات یک سوهان و یک کلوچه گرفتم و سوار اتوبوس شدیم و تا نزدیک شهریار خوابیدی البته منم همش توی چرت بودم شهریار که رسیدیم بیدار شدی و یک ساعت بیدار بودی دو باره خوابیدی تا ساعت دوازده که اتوبوس جلوی یک سرویس بهداشتی نگه داشت و چون شما صبح نه خونه و نه توی ترمینال هر کاریت کردم نیومده بودی دستشویی بیدارت کردم که بریم دستشویی  بازم میگفتی من نمیام تا بهت گفتم من میخوام برم شما هم که نمیتوی تنها بمونی توی ماشین بیا بریم رفتیم سرویس بهداشتی و چه خوب شد که بردمت چون ج ی ش داشتی حسابی چون از شب قبلش نرفته بودی بعد از تموم شدن کارت برگشتیم و سوار ماشین شدیم و دیگه نتونستی بخوابی و دوباره شروع کردی به تعریف و تمجید از قم و از اینکه چرا برگشتیم ساعت یک و ربع یک و نیم بود که رسیدیم شما با بابایی موندی خونه و من رفتم سرکارخوب گل دختر قند عسلم این هم از سفر سه روزه به قم  عزیزم دلم تا پست بعد ی در پناه حق .بای بای

1392/7/22

 

 


تاریخ : 23 مهر 1392 - 05:48 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 2413 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی