سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن دارد

چرا به بچه امام حسین آب ندادند ؟

سلام و صد تا سلام گرم توی این هوای سرد پائیزی به روی زیباتر از ماه گل دخترفرشته قند عسلم خوبی خوشی سرحالی انشالله بازم عذر تقصیر بابت تاخیر.

شرمنده ام چون هنوز همون کتابخونه و کار زیاد و قطعی اینترنت پا برجاست و من اصلا نمیرسم تا بیام و برات از کارا و حرفهات بنویسمگریهکلافه و امروز اومدم جسته و گریخته چند کلامی از روزهای گذشته برات بنویسم از سه روز تعطیلی بگم که روز چهارشنبه هفته گذشته که روز تاسوعا بود و تا شب توی خونه بودیم و از تلوزیون برنامه عزاداریها رو دنبال میکردیم و بیرون نرفتیم و بعد از ظهر تاسوعا هم یک بارون خیلی شدید بارید و روز عاشورا صبح ساعت ده و نیم بود که از خونه زدیم بیرون و رفتیم به دیدن هیتها و دسته های عزاداری و اونجا عمه رو دیدیم و ایشون گفتند ظهر رو بریم خونه عزیز جون و شما میگفتی من نمیام و میخوام برم خونه خودمون خلاصه از عمه جون اصرارا و از شما انکار البته من میدونم که ترست از چی بود از اینکه  بریم خونه عزیز جون و من شما رو اونجا بزارم و خودم برم سرکار و هرچی هم برات توضیح دادم که میریم خونه عزیز ناهار میخوریم بعدش میریم خونه خودمون باورت نمیشد با هر زبونی که بود راضیت کردم و رفتیم خونه عزیز جون اونجا ناهار رو خوردیم و خیلی زود شما گفتی حالا پاشو بریم خونه خودمون و منم اطاعت امر کردم و اومدیم خونه خودمون.

تا عصری دو ساعتی خوابیدیم و بعدشم گفتی ببرمت حموم بردمت حموم بعد از مقادیری آب بازی و یک حموم دل چسب اومدی بیرون و رفتی سراغ بازیت تا موقع شام و چون حموم کرده بودی و گرسنه شده بودی شام رو با اشتهای کامل خوردی و کلی تعریف و تمجید کردی و باز رفتی سراغ بازی تا ساعت یازده که اومدی سریال پس از باران رو دیدی و بعدشم چند تا کتاب برات خوندم البته توی این سه روزه فکر کنم بیشتر از  هفت هشت ساعتی رو من برای شما کتاب خوندم خوشبختانه سرانه مطالعه ات خیلی بالاست و من از همه چی باید بزنم و برای شما کتاب بخونم تقریبا هر روز برات از کتابخونه شش یا هفت جلد کتاب میارم و هر کدوم رو هم  سه چهار بار برات میخونم تا فردا که ببرمشون کتابخونه و کتاب جدید برات میارم. روز یازدهم رو هم از صبح تا شب خونه بودیم و بیرون نرفتیم اما چون با هم بودیم خیلی بهت خوش گذشت و دم به دقیقه رفتی و اومدی و من رو بوسیدی و گفتی مامان من خیلی دوست دارم مامان دوست دارم توی خونه پیشم موندی و کلی اظهار محبت کردی و این سه روزه همش با هم بودیم و باهم حرف زدیم و کتاب خوندیم و کمی با هم بازی کردیم و هوا هم که سرد بود نتونستیم از خونه بیرون بریم .

و اما توی این چند وقت که برات پست نگذاشتم حرفها و کارهای خیلی قشنگی داشتی که متاسفانه بر اثر فشار کار و گرفتاری همه رو فراموش کردم به جزچند تا حرف محدود اگر بعدا یادم اومد همه رو برات مینویسم اگرم یادم نیومد که هیچی شرمندت میشم خانم کوچولوی محبوبم.

چند نمونه از حرفهات:

کتاب داستانت رو باز کردی توی اون عکس گاو هست

سونیا :مامان میدونی شیر گاو رو چکار میکنند؟

من : خوب شما بگو ببینم چکار میکنن

سونیا: میبرن کارخونه میریزن توی دیگ خیلی خیلی گنده بعد داغش میکنن

من:برای چی؟

سونیا: خوب برای اینکه پاستوریزه بشه تا ما بخوریم

 

من نشستم پای سیستم دارم وبت رو نگاه میکنم و تصمیم دارم بلاخره بعد از چند روز وبت رو به روز کنم

سونیا: مامان همون طور که روی صندلی نشستی هر دوتا دستات رو باز کن تا من بدوم بیام بغلت

من: چشم مامانی ولی نه الان کار دارم باشه بعدادروغگو

سونیا: بعدا کدوم بعدا

من:تعجبنیشخند

 

تلوزیون داره پیام بازگانی پخش میکنه ماهی تابه آدرین

سونیا : اه ببین مامان شورش رو در آوردن هر کانالی میزنی یا آدرین یا پلین یا تن تاک یا کانون

من:تعجبمتفکر

تلوزیون داره از امام حسین نشون میده و از قطعات فیلم مختار و روضه پخش میکنه و من دیدم حال و هوای خوبی توی خونه حاکمه برات شروع کردم و گفتم از امام حسین و محرم و عاشورا و شمر و علی اصغر  که سوال پیچم کردی حسابی

سونیا: مامان به بچه امام حسین آب دادند بخوره؟

من :نه

سونیا :چرا

من:چون اونها دشمن امام حسین بودند و امام حسین رو دوست نداشتند

سونیا: چرا امام حسین رو دوست نداشتند؟

من چون اونها فقط به فکر پول و خوشگذرونی و رفاه خودشون بودند و به دیگران ظلم میکردند و از امام حسین برای اینکه بهشون میگفت که کارشون اشتباهه و نباید انقدر به مردم ظلم بکنند و دنیا طلب باشند بدشون می اومد و باهاش دشمن بودند

سونیا: برای همین به بچه امام حسین آب ندادند و وقتی امام حسین گفت به بچه ام تشنه اش هست به جای اینکه بهش آب بدن با تیر زدنش؟

من :بله

سونیا : چرا امام حسین رو دوست نداشتند و بهش آب نداند؟

من: گفتم که چون اونها آدمهای ظالم و بدی بودند و اما حسین آدم خیلی خوبی بود و انها دوستش نداشتند و شهیدش کردند

سونیا: مامان چرا امام حسین رو دوست نداشتند

من:متفکرکلافهو من بازم به زبون خودت برات توضیح دادم و حرف زدم ولی فکر میکنم که متاسفانه نتونستم قانعت کنم که چرا امام حسین رو دوست نداشتند

 

روز عاشورا بعد از اینکه برگشتیم خونه برات  هر چیزی رو که دیده بودیم توضیح دادم وبرات از نمایشهای نمادینی که هیتها داشتند گفتم از اینکه اونهایی که لباس سبز و سفیدپوشیده  بودن خوب بودند و از خانواده امام حسین و اونهایی که لباس قرمز  پوشیده بودند از لشکر یزید بودن و شمر که امام حسین رو شهید کرد

سونیا: مامان شمر به انگلیسی چی میشه؟

من: همون شمر میشه عزیزم چون شمر یک اسمه و اسم به هر زبونی همون اسم هست و ازیک معادل براش استفاده نمیشه مثل سونیا که به فارسی میشه سونیا به ترکی و عربی و انگلیسی هم همون سونیا میشه شمر هم به انگلیسی همون شمر میشه

سونیا : نه خیر شمر به انگلیسی شمر نمیشه بلد نیستی انگلیسیش چیه میگی همون شمر میشه

من:تعجبکلافه

 

خوب گل دخترم متاسفانه هرچی فکر میکنم دیگه چیزی یادم نمیاد تاپست بعدی به دستان آفریگار عالمیان میسپارمت بای بای

1392/8/28


تاریخ : 29 آبان 1392 - 06:56 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 4198 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی