سلام و صد هزار تا سلام به روی زیبای چون ماهت گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی خوش میگذره بهت انشالله .خوب بعد از احوال پرسی بریم سراغ این روزهای گرم تابستون که وجود شما شیرنش کرده مثل عسل .خوب جونم بگه برای نازنین دخترم که چهار شنبه هفته قبل یعنی 23مرداد 92 من صبح سر کار بودم و ساعت حدود 10 بود که شما همراه عمه جون اومدی کتابخونه ودیگه با عمه نرفتی و گریه و زاری که میخوام پیش مامانم بمونم منم دلم نیومد گریه زاریت رو ببینم با این که میدونستم تا اخر وقت وپایان ساعت کاری خیلی مونده و شما هم اذیت میشی هم شیطونی میکنی گفتم پیشم بمون این شد که شما تا ساعت دو ونیم یعنی پایان ساعت کاری من پیشم موندی و حسابی بین قفسه های کتابها بدو بدو و بازی کردی انقدر دویدی که خسته شدی و نفست داشت بند می اومد به طوری که خودت اومدی پیشم و گفتی مامان من دیگه خسته شدم دیگه نمیتونم بدو بدو کنم و اومدی رو صندلی یک کم نشستی و همه کشوها رو کشیدی بیرون و توی اونها رو نگاه کردی و بعدم یک کاغذ سفید بهت دادم که نقاشی بکشی اما شما گفتی استامپ رو بهت بدم ومنم بهت دادمش و شما این انگشت رو هی زدی توی استامپ و هی زدی روی کاغذ و گفتی میخوام رای بدم سی چهل باری که رای دادی از رای دادن خسته شدی گفتی مهر میخوام بهت مهر تاریخ زن دادم و چند دقیقه ای باهاش سرگرم بودی بعد از اون هم من داشتم نشریات رو ثبت میکردم که مهر ثبت رو دیدی وخواستی که مهر ثبت رو بهت بدم و منم بهت دادم چند تایی هم مهر ثبت رو برگه زدی و بعدشم گفتی مامان من رای دادم انتخاب رو هم کردم ببین با این مهر گردی هم زدم توی کاغذ حالا بگیرش ثبتش کن بعدم ازش پرینت بگیر(ومن ) وای که وقتی این حرفها رو ازت شندیم فکر کردم ما چه نسلی بودیم و شماها چه نسلی هستید من تا بیست سالگی کامپیوتر نداشتم و باهاش کار نکرده بودم و شما الان حرف از اسکن و پرینت و... میزنی قربون اون زبون شیرینت بشم من بعدش شروع کردی به تعریف و تمجید از من و از کتابخونه مامان من خیلی دوست دارم تو مادر مهربون منی خیلی خوبی بعدشم اومدی چند باری من رو بوس کردی و دستم رو بوسیدی (نمیدونم از کی یا کجا یاد گرفتی دو ماهی میشه همش میای و میگیری دستای من رو بوس میکنی و میگی مادرجون مادر مهربونم توی خیلی خوب و مهربونی من خیلی دوست دارم و... دائم توی خونه کارت شده همین کارها)بعدشم هی گفتی کتابخونه خیلی خوبه من اینجا رو خیلی دوست دارم اینجا خیلی قشنگه مامان هر روز من رو بیار کتابخونه .بعدشم من رفتم سر قفسه ها تا کتابهای بازگشتی رو سر جاهاشون بچینم که شما هم دنبالم اومدی بعدشم شروع کردی به کتابدار بازی من شده بودم مراجع و شما شده بودی کتابدار برگشتی بهم میگی خانم کتابهای انگلیسی میخواستید منم گفتم بله شما گفتی کتابهای انگلیسی برای بزرگترهاست بیایید دنبال من قفسه اش اونطرف بیایید تا من راهنماییتون کنم وای که انقدر کوبیدم تخت سینه ام و قربون صدقه ات رفتم باشنیدن این حرفها که خدا میدونه. بعدشم میگی خانم اون کتاب مرجع هست فقط توی کتابخونه میتونید استفاده کنید نمیتونید ببرید خونه قربونت برم که از الان شدی یک پا کتابدار فسقلی من . یکی از مراجعین مون کتاب در مورد تربیت فرزند میخواست که چند تایی براش آوردم و ایشون دوتاش رو انتخاب کردند و بردند بعد از اینکه از کتابخونه برگشتیم خونه عصرش دیدم توی خونه راه میری و همش میگی کتاب در چه موردی میخواید بعدهم خودت در جواب میگی کتاب در مورد تربیت فرزند میخوام در مورد تربیت فرزند کتاب دارید ؟ کتاب تربیت فرزند بهم بدید.الهی فدات بشم من که وقتی میایی کتابخونه حواست به همه جا و به همه چیز هست فسقل خانم من خلاصه اون روز تا ظهر کتابخونه بودی و همش حرف میزدی انقدر حرف زدی که یکی از بچه های کتابخونه که اومده بود تا از اینترنت استفاده کنه و نیم ساعت چهل دقیقه ای هم اونجا بود از یک طرف میگفت ماشالله چقدر دخترتون شیرین زبون و باهوشه و از طرفی خدا به دادتون برسه توی خونه هم همین قدر حرف میزنه ماشالله یک لحظه هم آروم نمیشه خدا براتون نگهش داره بله این هم قصه چهار، پنج ساعت کتابخونه اومدن سرکار علیٌه که گفتم براتون بنویسمش تا در اآینده بخونی و ازش لذت ببری و بدونی اون موقع که فسقلی بودی چقدر شیرین و خواستنی بود ی و البته باهوش و دلبر خوب نازگلم حرفهام برای امروز تموم شد تا یک پست دیگه در پناه معبود یکتا .
1392/5/27