سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 4 روز سن دارد

سوال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام و صد تا سلام گرم گرم به روی زیباتر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سلامتی انشالله خوب میرم سر اصل مطلب همون طور که توی پست قبلی برات گفتم 18 مهرماه عروسی دختر خاله بود و رفته بودیم قم از قم که برگشتیم هردو مون سرما خوردیم و مریض شدیم و البته  شما خیلی حالت از من بد تر شد. از راه که رسیدیم من دیدم تا شما رو ببرم بگذارم خونه عزیز و برم سرکار دیر میشه به همین خاطر شما پیش بابا خونه موندی و من رفتم سرکار که بابایی زنگ زد وگفت حالت بد شده و بعدشم به من گفت که ببین بچه رو بردی قم مریضش کردی هر بار میری قم و برمیگردی این بچه رو مریض میکنی. شب که از  سر کار برگشتم بابایی بهم میگه عجب مدافع با معرفتی داری عصری که پشت تلفن بهت گفتم بردی قم مریضش کردی برگشته میگه مامان من رو مریض نکرده قم من رو مریض نکرده مامان هی گفت با این لباس کم نرو تو حیاط مریض میشی من حرفش رو گوش نکردم رفتم حیاط  حالا مریض شدم. و شب اول تا صبح تب داشتی اما با همه بیماری و تبت بلبل زبونیت سرجاش بود طوریکه نصف شبی بابایی داشت پاشویه ات میکرد برگشتی نگاه کردی دیدی بابایی داره توی قابلمه پاشویت میکنه گفتی آخه توی قابلمه کسی رو پاشویه میکنن بابا. مامان میخواد توی قابلمه غذا بپزه توی این غذا میپزن پا نمیشورن ( قابلمه قدیمی مستهلک بود که ازش استفاده نمیشه )و بابایی مجبور شد برات توضیح بده که این قابلمه برای غذا درست کردن نیست و دیگه خراب شده.وخیلی وقتکه ازش استفاده نمیکنیم. خلاصه این بیماری رو بردی خونه عزیز جون اونجا هم همه مریض شدن و بابایی هم مریض شد اما خدا رو شکر خفیف بود و زود خوب شد منم خوب شدم ولی شما هنوز حال ندار بودی روز دوشنبه حالت بد شده بود و تبت بالا بود ولی خدا رو شکر که تا شبش تبت پائین اومد و حالت خدا رو شکر خیلی بهتر شد و الانم که فقط گاهی سرفه میکنی و هر بارم که سرفه میکنی به من میگی بزن پشت من و من باید حتما این کار رو انجام بدم وگر نه ناراحت میشی. خوب حالا یک کم از احوالات حرفهای این روزهات برات بگم که غرق سوالی و دائم داری از من سوال میپرسی و گاهی مجبورم میکنی که برم سراغ کتاب البته من این آمادگی رو داشتم که از وقتی میری پیش دبستانی پیشت کم بیارم و برم دنبال اطلاعت اما نمیدونستم که خیلی زودتر از این حرفها  میفهمم که که بی سوادم و جواب خیلی از سوالاتت رو نمیتونم بدم.  عمده سوالات این روزهات اینه که : مامان خدا پا رو چه جوری آفریده؟ مامان خدا چشم رو چه جوری افریده؟ مامان تو رو خدا آفریده؟ مامان من کی بزرگ میشم؟مامان پس من کی بزرگ میشم که باسواد بشم؟ مامان من کی انگلیسی یاد میگیرم باسواد بشم ؟ مامان من کی بزرگ میشم که خودم کتاب بخونم و.. و سوالا ت دیگه ای هم داری اونم اینکه معادل انگلیسی هرچیزی رو ازم میپرسی گاها چیزهای خیلی ساده و معمولی و من توش میمونم چون معنیش رو بلد نیستم مثلا چند روز پیش ازم پرسیدی معنی نخود لوبیا به انگلیسی چی میشه و من معنیش رو بلد نبودم و مجبور شدم برم سراغ فرهنگ لغت تا معنیش رو برات پیدا کنم و البته این شروعش بود تا یکی دو ساعتی هرچی که توی خونه دیدی ازم معادل انگلیسش رو خواستی و اگر یک کلمه رو خدایی نکرده میگفتم بلد نیستم سریع میگفتی مگه تو سواد نداری ؟ پس چرا معنی انگلیسی این کلمه رو بلد نیستی و من شرمنده جوابی نداشتم تا بهت بدم عزیز دلم .و اما این روزها همش حال و هوای عروسی داری قم که رفتیم عروسی دختر خاله اینجا هم چند روز پیش  من سر کار بودم اما شما با عزیز جون رفته بودی عروسی دختر عموی بابا بزرگ و چند روز دیگه هم عروسی دختر خاله بابایی هست و از طرفی هم جمعه شب شبکه دوم سیما یک برنامه بود که من برای اولین بار بود که می دیدم با عنوان شب به یاد ماندنی که در مورد عروسی بود و از مراسم ازدواج نشون میداد شما هم حسابی رفتی توی این حال و هوا و مثلا دو روز پیش اومدی به من میگی مامان خواستی ماشین بخری ماشین عروس بخر که من عروس شدم سوارش بشم . البته تب ماشین داشتن خیلی وقته که گرفتت و همش میگی مامان برای من ماشین بخر سوارش بشم برم خرید بکنم از شب عروسی هم که یاد گرفتی میگی مامان ماشین بخر من سوار بشم بوق بزنم . خوب دختر گلم بقیه حرفام بمونه برای بعد تا پست بعدی خدا نگهدار.

1392/7/29

 


تاریخ : 30 مهر 1392 - 05:30 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 3327 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی