سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن دارد

من راستش رو گفتم برام بستنی بخر

سلام و صدتا سلام گرم به روی زیباتر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی . خوب بازم دیراومدم تا از خاطراتت بنویسم معذرت میخوام عزیزدلم نزدیک عیده  کارها زیاد. وقت نکردم تا برات بنویسم .خوب جونم برای نازنین دخترم بگه از این روزها و از کارهای شیطون بلای خودم. که هر لحظه مامان و بابا رو حیرت زده میکنی با حرفهات و کارهات دو هفته ای هست که هرچی میخوای میگی مامان به من پول بدید من میرم  ماشین سوار بشم برم بخرم و بیام خونه مثلا میگی مامان من گوشی میخوام پول بده من برم سوار ماشین بشم برم  گوشی بخرم و بیام. یا اینکه از هرحرفی بهره برداری مفید به نفع خودت میکنی به طور مثال صبح داشتم برات یک کتاب داستان میخوندم به اسم آب نباتهای رنگی توی داستان یک پسر کوچولو یک بسته قرص رنگا رنگ رو از توی خیابون پیدا میکنه و فکر میکنه آب نباته هم خودش میخوره و هم به دوستانش در مهدکودک میده که باعث مسمومیت همشون  میشه و کارشون به بیمارستان میکشه. بعد از اینکه کتاب رو برات خوندم تموم شد بهت میگم رضا(قهرمان کتاب داستان) نباید چیزی رو که از خیابون پیدا کرده بخوره  شاید کثیف یا مسموم باشه. بعدشم اگر رضا آب نبات میخواد باید بره به مامان و باباش بگه که براش بخرن. نه اینکه آب  نباتی رو که از کوچه پیدا کرده بخوره . شما برگشتی میگی آره مامان من الان هم آب نبات چوبی میخوام هم نقل ؛هم شکلات به تو میگم برو برام بخر. نه اینکه من برم از خیابون آب نبات پیدا کنم بخورم.از سر کار که برگشتی خونه برام آب نبات چوبی و نقل و شکلات بخر باشه.واما یک کار دیگه پریشب داشتیم شام میخوردیم که شما زود تر از من و بابایی شامت رو خوردی و رفتی سر وقت لپتاپ بابایی بهت گفت دست نزنی  به لپتاپ  شما هم گفتی من میخوام پت و مت ببینم بابا گفت باشه شما که بلد نیستی چطوری پت و مت رو بازکنی صبر کن من الان میام و برات پت و مت میگذارم ولی شما حرف بابا رو گوش نکردی وسیستم رو خاموش کردی بابایی بعد از شام اومد تا برات پت ومت بگذاره که دید سیستم رو خاموش کردی.بهت گفت چیکار کردی؟ شما هم یک کوچولو سرت رو انداختی زیر و بعد سیستم رو روشن کردی و گفتی من خاموشش کردم راستش رو میگم. حالا برام جایزه بستنی بخر. می می نی راستش رو که گفت مامانش براش جایزه بستنی خرید منم راستش رو گفتم دیگه برام بستنی بخر. ( در داستان می می نی. می می نی از مادرش پول میخواد تا برای خودش بستنی بخره اما مادرش میگه با پولت ماشین خریدی و دیگه از بستنی خبری نیست برو با ماشینت بازی کن بستنی واسه یک روز دیگه وقتی می می نی میره با ماشینش بازی کنه زیر مبل یک پول پیدا میکنه بعد پول رو میاره میده به مادرش ومیگه که از زیر مبل پیداش کرده مادرش هم به خاطر راست گویی می می نی میبردش بیرون وبراش بستنی میخره) .  و کار دیگه ات اینکه علاقه زیادی به ظرف شستن داری اگر من آزادت بگذارم روزی چهار پنج ساعت میخوای ریکا و اسکاچ و چند  تکه ظرف کوچولو برداری و هی بشوری و هی بشوری و هی بشوری. خونه عزیز جون هم که هستی کارت همینه یک روز خونه عزیز خیلی اذیت کرده بودی سر ظرف شستن .شب که اومدی خونه گفتی مامان من میخوام ظرف بشورم منم گفتم لازم نیست شما ظرف بشوری خودم ظرفها رو شستم. گفتی نه امروز خونه عزیز میخواستم ظرف بشورم عمه به من گفته برو ظرفهای مامانتو بشور. منم میخوام ظرفات رو برات بشورم .پنجشنبه عصر گفتی  مامان منم گفتم بله گفتی پاشو برو لباسهات رو بپوش گفتم برای چی .گفتی خوب بریم بازار برای خرید. گفتم چه خریدی برای کی بریم خرید. گفتی خوب برای من دیگه بریم برای من خرید کنیم . ماشاالله به اشتهات جوجه مامان ده روز نیست رفتیم خرید بازم خانم خرید میخواد. صبح بهت میگم دوست داری عید بریم قم. بریم خونه خاله ها ؛بریم حرم حضرت معصومه؛بریم سرخاک مامان جون و آقاجون ؛گفتی نه فقط بریم قم بریم بازار برای من کادوی تولد بگیرم و بیاییم خونه . خوب عزیزم الان کارم زیاده وقت ندارم بیشتر از بلبل زبونیهات برات بنویسم راستی الان که دارم برات مینویسم اینجا داره برف میباره و من انقدر ذوق کردم که رشته کلام ازدستم در رفت تا مطلب بعد در پناه ایزد منان .

19/12/1391


تاریخ : 20 اسفند 1391 - 00:44 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 995 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی