سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن دارد

عیدی عید فطر

سلام و صد هزار سلام به روی ماهت نازنین مه جبینمفرشته ، قند عسلمقلب خوبی خوشی سلامتی انشالله امیدوارم هرکجا هستی و در هر حالتی دلت شاد باشه و لبت خندونماچ و غم راه خونه ات رو گم بکنه و درد و رنج گمراه بشه و هیچوقت جایی رو که هستی پیدا نکنه چون بزرگترین آرزوی من شادی و سلامتی گل دختر قند عسلمه بغلقلبماچ.خوب جونم برات بگه که این روزها روزهای گرم تابستون هست و امروزآخرین روز از ماه مبارک رمضان و فردا روز عید سعید فطرهستهوراتشویق و شما حسابی منتظری تا عید فطر بشه و مامان دو روز تمام رو توی خونه پیشت بمونه این دو روز که بهت گفتم جمعه عید فطر هست و شنبه هم به خاطر عید من تعطیلم خیلی خوشحالی و همش میپرسی مامان کی عید میشه تعطیل بشی خونه پیش من بمونی .صبح بهت میگم مامانی فردا عیده ومن توی خونه پیشت میمونم میگی آخ جون عیدهورا میخوای منو ببری ددر شربت و شیرینی بخوریم از خود راضینیشخندخیال باطلفکر کردی همه اعیاد مثل نیمه شعبان توی خیابون شربت و شیرینی پخش میکنند.برات توضیح دادم که نیمه شعبان این کار رو میکنند و توی عید فطر از این خبرها نیست و شما یک کوچولو ناراحت شدیدل شکسته ولی باز یادت اومد که من دو روز خونه ام خوشحال شدیلبخند و شربت و شیرینی یادت رفت .

دیشب هم همش میگی مامان فردا که صبح شد من رو ببر بگذار مغازه، مغازه رو باز کنمچشمکاز خود راضی.ازت پرسیدم چی میفروشی توی مغازت میگی آویشن.بعدشم گفتی  مامان من توی مغازه آویشن میفروشم بعد تو میای مغازه من میپرسی آویشن چند تومنه؟ منم میگم هزار تومنه از خود راضی.ازت پرسیدم دیگه چی میفروشی توی مغازت گفتی هیچی فقط آویشن میفروشم هیچی دیگه نمیفروشموقت تمام بستنی هم نمیفروشم که تو بیایی بپرسی چند تومنه ؟ بعد که پرسیدی منم بگم یه میلون (یک میلیون ) تومنه شیطاننیشخندزبان

خوب مامانی الان وقت زیاد حرف زدن رو ندارم فقط بازم اومدن عید سعید فطر رو بهت تبریک میگم و امیدوارم سال دیگه هم خدا بهمون عمری بده و ماه رمضان زنده باشیم و مهمونش بشیم .الان میخواستم این پست رو ارسال کنم که تلفن زنگ زدخورد و یک خبر خیلی خیلی خیلی خوب بهم رسید هوراهوراو حسابی خوشحال شدم خدا عیدی عید فطرمون بهمون داد قلبساعت پنج عصر امروز نی نی خوشگل خاله منیره به دنیا اومدفرشته قرار بود این خوشگل خانممون چند روز دیگه به دنیا بیان ولی امروز قسمتش بود که زمینی بشه و پاهای کوچولوش رو به این زمین خاکی بگذاره و دل همه رو شاد بکنه همین الان به خاله جون زنگ زدم به من زنگ بزنحالشون خوب بود و صدای دخمل نازشم شنیدم که گریه میکرد و شیر میخواست قربون اون صدای نازش بشه خاله الهی دورش بگردم انقدر خوشحال شدم که دیگه نمیدونم چی برات نوشته بودم و دیگه حرفی هم برای ادامه مطلب یادم نمیاد و ار ذوق روی زمین بند نیستم خدای مهربون صد هزار مرتبه شکرت که دخملمون صحیح و سالم به دنیا اومد  اونم توی چنین شب قشنگی و عزیزی خدایا خودت نگهدراش باشه و سالیان سال زیر سایه پدر و مادر ش حفظش کن


 


 

1392/5/17

 

 

تاریخ : 08 مرداد 1392 - 05:10 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 918 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام
(بعد از تائید منتشر خواهد شد)


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی