سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن دارد

نیمه شعبان 92

سلام و صد سلام گرم به روی ماه گل دختر قند عسلمفرشته خوبی مامانی بدون حاشیه میگم برات امسال نمیه شعبان رو برخلاف سال قبل که رفتیم قم وچند روزی رو حسابی خوش گذروندیملبخند امسال همین جا موندیم چون من نمیتونم مرخصی بگیرم علتش هم این هست که نیروی جایگزین نیست البته انشالله بعد از ماه رمضان هم نی نی خاله منیره به دنیا میاد و هم اینکه عروسی دختر خاله صدیقه هست حتما میریم قم والان زیاد اصرار بر مرخصی نداشتم که اون موقع بتونم مرخصی بگیرم و اما امسال نیمه شعبان تا عصری خونه بودیم و شما خوشحال از اینکه مامانی تعطیل هست و توی خونه و تا شب شما میتونی پیش مامانی باشی از صبح که بیدار شدی چند بار گفتی مامان امروز تعطیلیسوال امروز پیش من میمونیسوالو وقتی جواب بلی رو شنیدی حسابی ذوق کردی و خوشحال بودیهورا و بعد از اینکه خاطر جمع شدی که مامان پیشت میمونه گفتی مامان بریم حموم آب بازی کنیم از خود راضیو من هم با کمال میل قبول کردم و بردمت حموم نیم ساعتی شلاپ شلوپ و آب بازی کردی و بعد از حمام هم دوتا از همسایه ها برامون آش نذری آوردند و شما هم که عاشق آشخوشمزه حسابی آش خوردی و البته عاشق نمک هم هستی اول شور شورش کرده بودی کلافهو بعد خوردی. بعداز خوردن آش با هم نشستیم پای تلوزیون و چند تایی فیلم و کارتون دیدیم و برای ظهر هم یک ساعت و نیم خوابیدی و بعد از بیدار شدن یک کم با هم بازی کردیم و هوا که خنک شد از خونه رفتیم بیرون البته به نیت خیابون گردی نرفتیم من یک مقدار خرید داشتم که میخواستم برم خرید وچون روز تعطیل بود شما هم منزل  تشریف داشتید  من رو همراهی کردی و همین که از کوچه رفتیم بیرون دیدیم هنوز بساط جشن و شادی و نیمه شعبان به پاست و هرچند قدم به چند قدم بساط شربت و شیرینی و شکلات به پا بود و اعتراف میکنم توی این چند سالی که اومدم اینجا تا حالا شهر رو به این شلوغی ندیده بودم حسابی خیابونها شلوغ بود و شما هم که عاشق جاهای شلوغ و البته شیرینی و شکلات هستی کلی ذوق کردی هوراو حسابی بهت خوش گذشت تا برگردیم خونه یک ساعت و نیمی طول کشید و شما مجذوب چراغونی و تزیینات و شلوغی شده بودی و البته که بسیار هم خانم بودی و اصلا شیطونی و اذیت نکردی و نکته ای که برام خیلی بارزش و قابل اهمیت هست  این هست که  با اینکه شما خیلی شیطون و سر به هوایی ولی از خونه که بیرون میریم حسابی هواست بهم هست و از کنار من تکون نمیخوری که یک وقت همدیگر رو گم نکنیم و خدا رو شکر تا حالا که این اتفاق برامون نیفتاده انشاالله هیچ وقت دیگه هم نیافته  این از نیمه شعبان و در ادامه چند چشمه از زبون ریختنهات که من رو مات و متحیر میکنه و انگشت به زبون میکنه

سونیا: مامان پیشی اومده بود دم در من در رو باز کردم پیشی گفت اومدم بخورمتخوشمزه

من: خوب شما بهش چی گفتیسوال

سونیا: گفتم بیا مامانی رو بخوراز خود راضیمامان خوشمزه است تعجب

 

 

سونیا: مامان دختر خوبی باش  بدی نکن باشه

من: چرا مامان من که بدی نکردم

سونیا:اگر بدی کنی زنگ میزنم 110 پلیسها بیان ببرنت تعجبکلافه


سونیا:مامان به من یاد بده خیار پوست بکنم


من:شما هنوز کوچولویی بزرگ بشی اون موقع یادت میدم

سونیا :مامان میخوام بیام توی بغلت بخوابم

من:مامان شما دیگه بزرگ شدی جات نمیشه توی بغل من بخوابی

سونیا:پس مامان حالا که من بزرگ شدم یادم بده که خیار پوست بکنمتعجب

خوب همین ها باشه بقیه حرفها باشه  برای پست بعد و تا اون موقع به دستان مهربان خداوند یکتا میسپارمت بای بای

 

1392/4/4


تاریخ : 05 تیر 1392 - 08:38 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 1145 | موضوع : وبلاگ | 15 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی