سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن دارد

گوشواره

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی. خوب جونم برات بگه که این روزها اصلا حال و حوصله وب گردی و گذاشتن پست جدید رو ندارم اما سعی میکنم به زور هم که شده خودم رو مجبور کنم که خاطراتت رو  برات ثبت کنم نازگلکم. ببخش که خیلی اهمال کار و تنبل شدم.واما شما  این روزها خیلی شیطون و خرابکار شدی و هزار ماشاالله خیلی پر انرژی که هرچی بازی و خرابکاری میکنی سیر نمیشی دائم داری توی خونه ریخت و پاش میکنی و هرچی من داد و بیداد می کنم شما کار خودت رو میکنی و خیلی جسور شدی و هرکاری دلت خواست انجام میدی مثلا دو سه روز پیش خونه عزیز جون بودی و عمه خواب بوده رفتی یک لیوان آب خنک آوردی ریختی توی صورتش و اون بنده خدا رو با ترس از خواب پروندیش .استرس

خدا نکنه که چشمت به یک تیکه کاغذ بیفته که ذره ذره اش میکنی.همین چندروز پیش  یک کاغذ A4 ازمن گرفتی تا روی اون نقاشی بکشی که یکدفعه دیدم از یک گوشه اش یک تیکه کوچیک کندی ازت پرسیدم برای چی پارش میکنی مگر نمیخواستی نقاشی بکشی  گفتی این تیکه اش رو کندم تا  آدرسم رو روی اون بنویسم برات از خود راضی.

چند روز پیش عمه جون آوردت کتابخونه و شما هم کم نگذاشتی و تا تونستی بین قفسه بدو بدو وقایم باشک بازی کردی و از ته دل جیغ و فریاد کشیدی به طوری که دیگه برام قابل تحمل نبودکلافههرچی من میگفتم ساکت شو شما بدتر شلوغ بازی در میاوردی و آخر سری ساکت شدی و رفتی سر قفسه ها و  من شادمان از اینکه دختر ساکت شد خدا رو شکر خیال باطلکه یکدفعه دیدم رفتی سر قفسه مواد دیداری شنیداری و از رده 600 به بعد رو که دستت رسیده بود تمام سی دی ها رو برداشته بودی و برده بودی گذاشته بودی روی میز اوهگریهبازندهو بنده دوباره بایستی همه رو از اول مرتب میکردم و وبر طبق رده توی قفسه میگذاشتمشون .

کاهو شستم آوردم تا سالاد درست کنم که دیدم چند تا برگش رو برداشتی و اون قسمت پائین که سفیدو سخت هست رو به تیکه های کوچک قسمت کردی و هر کدوم رو گذاشتی لای یکی از برگها و شروع کردی به پیچیدنش و گذاشتی توی قابلمه ات و بعد ازچند دقیقه هم آوردی و گفتی دلمه پخت آماده شد مامان دلمه پختم بیا بخور بغل.

و اما از دیروز میخوام برات بگم که من صبح سر کار بودم و شما خونه عزیز جون بودی و عصری که با عمه اومدی خونه دیدم عمه یک جعبه کادوی کوچولو داد به من و گفت این قابل سونیا خانم رونداره وقتی که جعبه رو باز کردم دیدم یک جفت گوشواره کوچولو و ناز توش هست که طلاست.هورا خلاصه کلی سورپرایز شدم و خوشحال و بسیار بسیار ممنونم از عزیز جون و بابا بزرگ که زحمت کشیدند و برات این گوشواره رو تهیه کردند. آخه  یک ماه پیش بود که گوشهات رو سوراخ کرده بودم و هنوز برات گوشواره نگرفته بودیم البته تصمیم من و بابایی بر این بود که برای هدیه روز دختر برات گوشواره بگیریم که حالا جلوتر عزیز جون و بابا بزرگ زحمتش رو کشیدن و انشاالله برای روز دختر یک کادوی دیگه برات میگیریم. و اما چطوری ما اون گوشواره ها رو کردیم گوش شما کلافهمتاسفانه با این که یک ماهی از سوراخ کردن گوشهات میگذره باز هم گاهی اوقات که میخوام لباست رو عوض کنم یا موهات رو شونه کنم و دستم به گوشهات میخوره میگی که هنوز گوشهات درد دارهآخ و دیروز که میخواستیم گوشواره هات رو بکنیم گوشت خیلی اذیت شدی. و عزیز خودش برای اینکه شما گریه زاری راه نیندازی گوشواره ها رو گوشت نکرده بود و داده بود عمه آورد خونه خودمون تا گوشت بکنیم و من که تنهایی حریف شما نمیشدم نگرانبنابراین بابایی بغلت کرد و سرت رو گرفت توی بغلش و من اول اون گوشواره هارو که موقع سوراخ کردن دکتر به گوشت زده بود رو درآورم و بعد این گوشواره ها رو کردم گوشت خیلی اذیت شدی و خون هم  از گوشت اومد و حسابی گریهگریه و زاری کردی اما همین که تموم شد و هردوتا گوشواره رو کردم گوشت بعد از چند دقیقه ساکت شدی و رفتی دنبال شیطنتها و خرابکاریهای معمول خودت و انگار همه چیز یادت رفت و بعدشم رفتی جلوی آینه و کلی به گوشواره هات نگاه کردی و ذوق کردی و بعدشم به من گفتی پاشو لباس عروسم رو بیار تنم کن و ازم عکس بگیر من که حال نداشتم ساعت یازده شب دوربین دستم بگیرم گفتم باشه برای صبح و صبحم که یادمون رفت ازت عکس بگیریم. شب موقع خواب اومدی بغلم و گفتی مامان من امشب مبخوام با گوشواره هام بخوابم خواب قربونت برم که چقدر خوشحال و شاد شدی که گوشواره  گوشت کردی .خوب دختر گلم همین ها بسه بقیه کارهات باشه برای بعد و تا بعد در پناه خدای مهربون .بای بای

1391/3/23



تاریخ : 24 خرداد 1392 - 08:53 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 821 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی