سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن دارد

دلم برات تنگ شده جونم

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تراز ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی مامانی بازهم این مامان تنبل دیر اومد تا برات بنویسه از این روزهای قشنگ و شاد و پر هیاهوهورا این روزهایی که به سرعت برق و باد میگذرند ومن تا چشم بهم میزنیم  میبینم که خانم کوچولوی مامان حالا شده برای خودش یک خانم تمام عیار و روز به روز هم شیرین تر از روز قبل میشه و با حرفهای قشنگش دل از کف و هوش از سرم میبره و هردم با نمک ریختن هاش به زندگیمون رنگ و جلا می بخشه و شادی رو با خندهاش به خونه میاره حالا چند تا از اون حرفهای قشنگت رو که دلم رو برده مینویسم تا بخونی و بدونی وقتی که سه سال و دو ماه سن داشتی چه چیزهایی که میگفتی و چه اداهای قشنگی داشتی .

یک قلم مو میگیری دستت و میری کنار دیوار ومی ایستی و میگی من داتماس هستم (برگرفته از برنامه خنده بازار) با برنامه لذت نقاشی و رنگ ازم میخوای تا همه جا رو رنگ بزنی وقتی بهت میگم نمیشه  روی دیوار نقاشی کنی میگی خوب یک کاغذ روی دیوار بچسبون تا من روی اون نقاشی کنم.از خود راضی

دیروز میگی مامان من رو تنها میگذاری {#emotions_dlg.e2}میگم نه مامان برای چی من هیچوقت تنهات نمیگذارم و ترکت نمیکنم همیشه پیشت می مونم خنده برلب میگی یعنی دیگه سرکار نمیری میخوای پیش بچه ات بمونی{#emotions_dlg.e21} تا بچه ات تنها نباشه منم گفتم مامان سر کار رفتن استثناست باید برم ولی از سرکار که بیام بعدش همش پیشت هستم و تنهات نمیگذارم اما با این حرفها راضی نشدی و دلت میخواد  که من برای همیشه پیشت بمونم .ناراحت

دوروز پیش  عصری با عمه جون از خونه عزیز اومدی خونه میگی مامان من امروز رای دادم گفتم چطوری رای دادی گفتی رای دادم دیگه از عمه پرسیدم چی میگه این فسقل خانم .عمه گفت یاد گرفته استامپ رو برمیداره میاره و یک کاغذ سفید انگشتش رو میزنه توی استامپ و بعد هم میزنه روی کاغذ و میگه رای دادم .{#emotions_dlg.e49}

دیشب بهم میگی مامان میخوام بزرگ بشم مثل تو بشم بعدش بتونم برم گاز رو روشن کنم بعدش برات یک پلوی خوشمزه بپزم تا بخوری و حظ بکنی بغل.

امروز داشتم می اومدم  سرکار و شما نرفته بودی خونه عزیز جون چون بابایی خونه بود و پیش بابا میخواستی بمونی و تا دیدی من لباسم رو پوشیدم تا از خونه بیام بیرون رفتی کیف من رو برداشتی از روی چوب لباسی و میگی مامان من کیفت رو نمیدم من نمیزارم بری سر کار و موقع اومدنم کلی گریه و زاری کردی واقعا متاسفم برای این روزهایی که نیاز داری پیشت بمونم و من نمیتونم و سخت عذاب وجدان میگریم برای لحظاتی که باید پیشت باشم و شما تنهایی امروز چند باری از ظهر که اومدم سرکار زنگ زدمبه من زنگ بزن خونه و خواستم باهات حرف بزنم و شما نیومدیقهر تا گوشی رو از بابایی بگیری و تا باهات حرف بزنم البته گزارش احوالت رو از بابایی گرفتم اما چون باخودت حرف نزدم دلشوره دارم یک نیم ساعت پیش هم هرچی زنگ زدم به بابا نه تلفن خونه رو جواب داد و نه همراهش رو  خیلی نگراناسترس شده بودم زنگ زدم خونه عزیز که گفتند اونجایی و حالت خوبه و ناهارتم خوردی یک کم خیالم راحت شد اما بازم نمیدونم چرا امروز چرا تموم نمیشه تا بیام ببینمت که چیکار میکنی و در غیابم چیکار کردی و حال و احوات چطوره فرشته کوچولوی من خوب مامان کم کم دارم به پایان ساعت کارم نزدیک میشم و یواش یواش باید کارم رو بکنم تا بیام خونه و روی ماهت رو ببینم قربون دختر گلم برم تا پست بعدی میسپارمت به دستان قدرتمند قادر متعال .بای بای

1392/3/16

 


تاریخ : 17 خرداد 1392 - 04:50 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 1093 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

  • مامان مهدی عشق مامان
    دوشنبه 20 خرداد 1392 - 19:37
    سونیا جونم مامانی خیلی دوستداره و معلومه تو هم خیلی دوستشداری ایشاللا بزرگ شی و واسه خودت خانمی شی و قدر دان مامانی گلت باشی بوووووووووووووووووووووووووووووسسسسسس واسه سونیا جون خاله.
  • مامان سونیا جون سلام زمانی که متنی که نوشته بودی رو می خواندم دقیقا یاد دخترم افتادم آخه من هم شاغلم و خیلی خوب درکت می کنم که چه حالی به آدم دست میده وقتی گل دخترش پشت سرش بیتابی میکنه البته رز بانوی من از سونیا جون کوچکتره ولی بهر حال مشکلات یکسان است
    امیدوارم به زودی زودی مشکلات تموم بشه و عزیزای قشنگ ما هم زود زود بزرگ بشن و بدونن که سرکار رفتن ما فقط برای آینده خودشون بوده
    دوستون دارم خیلی زیاد
    به خونه ما هم سر بزنید

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی