سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن دارد

دستانی کوچک اما قلبی بزرگ

 

سلام و صدتا سلام به روی زیباتر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی مامانی. جونم برای گل دخترم بگه از روز 11 اردیبهشت یعنی روز مادر روز یازدهم من صبح سرکار بودم و شما خونه عزیز جون اون روز تا ساعت هفت خونه نیومدی شب قبلشم خونه عزیز مونده بودی و من حسابی دلم برات تنگ شده بود اتفاقا پیش بابایی گله هم کردم و گفتم بچه های مردم روز مادر برای ماماناشون کادو میگیرن دختر ما از دیروز صبح که رفته خونه عزیزجونش دیگه نیومده خونه و من رو فراموش کرده بابایی هم گفت بچه است دیگه چه توقعی داری از بچه سه ساله ( نگو که بابایی با دختری هماهنگ بودن برای اینکه مامانی سورپرایز کنن و مامانی خبر نداشته )صحبتهای من و بابایی تموم شد که دیدم در زدن بعد از باز کردن در دیدم شما اومدی با عزیز جون و عمه جون و هنوز توی خونه نرسیده پریدی بغلم و گفتی سلام مامان روزت مبارک عیدت مبارک من برات کادو گرفتم من رو میگی خشکم زده بود نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم اگر عمه و عزیز نبودن حتما از ذوق میزدم زیر گریه اما جلوی اونها خجالت کشیدم خلاصه عمه هم در کیفت رو باز کرد و کادو رو از توی کیفت در آورد شما هم با اون دستهای کوچولوی قشنگ کادو رو دادی به من و گفتی بفرمائید مامان اینم کادو لباس برات گرفتم پاشو بپوش ببینم چطوریه منم اطاعت امر کردم و سریع  اون لباس رو پوشیدم وقتی که پوشیدم و شما پسنیدید و گفتی مامان خیلی خوشگله واقعا هم من از سلیقه دختر نازنینم خوشم اومد و حسابی لذت بردم بعداز اینکه عمه و عزیز رفتند و شما شیرینی خوردی گفتی مامان پس کادوی من کو خوب منم کادو میخوام بهت گفتم دختر گلم امروز روز مادر بود و بچه ها برای ماماناشون کادو میگیرند وقتی که روز دختر بشه و روز جهانی کودک اون موقع من برای شما کادو میگیرم باشه اول یک کوچولو نق زدی و بعدش رفتی دنبال بازیت قربون دختر با محبتم برم مامانی فدات بشه که انقدر عاقل و مهربونب عزیز دلم .

 

و اما سونیا و از اون حرفها

روز جمعه صبح با هم رفتیم حموم و یک ساعتی آب بازی کردی از حموم که در اومدیم گفتی مامان برو اون لباس بنفشه رو که من برات هدیه گرفتم اون رو بپوش بیا اون خوشگله .

چندتایی ژورنال بافتنی از کتابخونه اوردم خونه عمه ببینه هرکدوم رو تونست ببافه بگه کاموا بخرم برات ببافه کتابها رو دیدی میگی مامان من دوست دارم بزرگ شدم بافتنی ببافم

از من یا عمه ها هر چیزی رو که معادل انگلیسیش رو یاد گرفتی میپرسی که چی میشه اگر نگیم یا اشتباهی بگیم میگی شما سواد ندارید انگلیسی بلد نیستید .

خوب مامانی بقیه حرفها باشه برای بعد الان خیلی کار دارم باید برم در پناه حق گل دختر

 

1392-2-15


تاریخ : 16 اردیبهشت 1392 - 00:20 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 891 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

  • محمد مهدی و محمد حسین
    پنجشنبه 23 خرداد 1392 - 19:23
    سلام خاله جون واقعا خسته نباشی
    نوشته هات رو خوندیم خیلی قشنگ بود
    سونیا رو از طرف ما ببوس

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی