سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن دارد

میزبان ماه میشویم

سلام و صد تا سلام به روی زیبای گل دختر قند عسلم خوبی مامانی حال و احوالت خوبه؟ انشاالله  که خوبه جونم بگه برای نازنین مه جبینم روز یکشنبه تعطیل بود من خونه بودم از همون اول صبح که بلند شدی از خواب پرسیدی مامان کی میری سرکارسوال عمه  الان میاد من رو ببره سوالخونه عزیز گفتم نه مامان امروز من سرکار نمیرم تعطیله توی خونه پیشت میمونم هنوز جمله من کامل نشده بود و حرف از دهنم بیرون نیومده بود که گفتی پس پاشو بریم پارک گفتم باشه عصر.خیال باطل به خیال خودم گفتم یادت میره و از سرت میافته اما زهی خیال باطل مدام رفتی و برگشتی گفتی مامان بریم پارک گفتم بریم خونه عزیز جون گفتی نه من میخوام برم پارک اگر من رو نمیبری پارک پس یالا پاشو برو سرکاربامن حرف نزن چرا موندی خونه خلاصه انقدر گفتی تا من دیدم چاره ای ندارم گفتم باشه میریم خلاصه عصری ساعت چهارو نیم پنج بود که با هم رفتیم پارک  وشما طبق معمول رفتی سراغ تاب و سرسره و مشغول بازی شدی ولی همش  دلت میخواد تنوع داشته باشه ده دقیقه که تاب بازی میکنی میخوای بری سراغ سرسره و همینطور ده دقیقه نیست که اومدی سراغ سرسره که میخوای بری طرف تاب و جدیدا علاقه زیادی داری به الا کلنگ میگی مامان من رو بنشون یک طرف خودتم بشین طرف دیگه میگم مامانی من بزرگم نمیتونم سوار بشم بعدشم من وزنم زیاد نمیشه  شما بنشین یک طرف منم با دستم این طرف رو برات بالاو پائین میارم ولی شما حرف حرف خودته و حرف من رو گوش نمیکنی  با همه این حرفها  بهت خوش میگذره و بازم سر اومدن به خونه دعوامون میشه اون روز هم شما نیمخواستی بیایی خونه و من دیدم هیچ جور راضی نمیشی منم گرفتمت بغلم و هرکاری کردی تا از پارک بیرون نیومدیم نگذاشتمت زمینبازنده و بعد از بیرون اومدن از پارک دیگه بهانه نگرفتی و اومدیم خونه .و اما   دیشب بابایی بهت گفت سونیا  امروز خونه عزیز بودیم با نردبون چیکار داشتی رفته بودی سراغش شما گفتی خوب میخواستم برم ازش بالا برم ماه رو بیارم خونمون شب لالاش بدم توی بغل مامان لالا کنهخواب من بهت گفتم خوب اگر ماه توی بغل مامان لالا کنه شما کجا لالا میکنی گفتی خوب من توی بغل تو میخوابم دیگه من سرم رو میزارم روی دست تو بعد لالا میکنم ماه هم توی بغلمون میخوابه بعد صبح که شد من بلند میشم میرم خونه عزیز مامان میره سرکار ماه هم میره خرید .ازت پرسیدم کجا میره خرید گفتی خوب میره برای من لباس بخره دیگه. این هم از میزبانی دختر مهربون و قشنگم خوب مامانی من خیلی کار دارم باید برم تا پست بعدی در پناه ایزد منان.

 1392/1/28


تاریخ : 29 فروردین 1392 - 02:45 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 947 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی