سونیا

سونیا جان تا این لحظه 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن دارد

دخترم سه ساله شدی

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دخترم خوبی مامان خوب زود میرم سر اصل مطلب جونم برای گل دخترم بگه از روز نهم فروردین یک هزارو سیصدو نود دو که مصادف بود با سومین سالگرد تولد شما دختر نازم همونطور که برات توی پست قبلی گفتم وقتی که قم بودیم یک جشن تولد کوچولو برات گرفتیم به همین خاطر روز تولدت که خونه خودمون بودیم میخواستیم یک جشن کوچولوی سه نفره برات بگیریم دقیقا روز تولد خودت باشه اما متاسفانه شما ابدا همکاری نکردی و جشنمون اصلا رنگ و بوی جشن نداشت البته اولش همه چی عالی بود خونه رو آماه کردیم همچنین شما رو آماده کردم و خودمون هم آماده شدیم کیک رو آوردیم شما هم مثل خانم نشستی بعد من هم اومدم و شمع رو روشن کردیم و با بابایی دکمه ضبط دوربین رو زدیم و اومدیم نشستیم کنارت و میخواستیم شروع کنیم دست بزنیم و تولدت مبارک رو بخونیم که یک دفعه شما نمیدونم چی شد که  بلند شدی رفتی هر چی هم من و بابایی اومدیم و نازت رو کشیدیم که بیا و تولدت هست ناز نکن  قبول نکردی که نکردی و نیومدی تا هیچ فیلم و عکسی بگیرم و اینطوری  بود که جشن تولد سه سالگیت تموم شد ما هم متاسف و متاثر از این موضوع  بساط جشن تولدت رو جمع کردیم و هرکدوم رفتیم پی کار خودمون یکی دوساعت بعدش هم اومدی گفتی من کیک میخوام کیک رو ببر برام برات کیک رو بریدم و حسابی ازش خوردی  و لذت بردی .و اما روز دوازدهم فروردین که روز خوبی بود شما صبح با عمه رفتی خونه عزیز جون و عصر ساعت چهار برگشتی خونه  و با هم دوتایی مادر و دختر رفتیم پارک اونجا بهت حسابی خوش گذشت هم بازی کردی  وحسابی هم بدو بدو کردی با یکی دو تا بچه هم موقع سرسره سواری گپ زدی و ساعت نزدیک هفت و نیم بود که راه افتادیم به طرف خونه اگر دروغ نگفته باشم این اولین باری بود که از بازی و بدو بدو توی پارک سیر شدی و بدون دردسر و گریه خیلی راحت وقتی بهت گفتم  بازی بس هست بیا بریم خونه دو باره میارمت مثل یک خانم اومدی دست من رو گرفتی و گفتی بریم خونه البته توی پارک هم میخواستم ازت عکس بگیرم و یک کوچولو فیلم که متاسفانه طبق معمول  هیچ همکاری نکردی به محض اینکه دوربین دست من یا بابایی باشه یا سرت رو برمیگردونی یا سرت رو زیر میندازی یا سرت رو میگیری بالا یا هر جور شکلک و ادا اطوار دیگه ای که بلدی در میاری و ابدا همکاری نمیکنی تا ازت دوتا عکس خوب و خوشگل بگیریم و متاسفانه خیلی کم پیش میاد شکار لحظه ها و گرفتن یک عکس خوشگل از شما.خلاصه بعد از اومدن از پارک و خوردن شام یک کوچولو بازی تصمیم گرفتیم بخوابیم ساعت یازده و نیم بود که اومدی توی بغل من و گفتی برام قصه بز بز قندی رو تعریف کن تا بخوابم من هم شروع کردم برات به تعریف کردن. تارسیدم به اون قسمت که بز بز قندی میگه کی خورده شنگول من کی خورده منگول من باید بیاد به جنگ من. گرگ میگه من خوردم شنگول تو من خوردم منگول تو من میام به جنگ تو که یکدفعه گفتی نه مامان. تو نه شما. من خوردم شنگول شما من خوردم منگول شما من میام به جنگ شما قربونت برم گل دخترم که فکر میکنی این قوانین باید برای حیوانات هم اجرا بشه و به جای تو مودبانه تر این هست که از کلمه شما استفاده بشه خوب عزیزم تا پست بعدی به خدا میسپارمت در پناه حق .
 

18/1/1392   


تاریخ : 19 فروردین 1392 - 01:03 | توسط : مامان سونیا | بازدید : 1039 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی